نزدیک عید نوروز بود. طبق معمول همیشگی به سرکارم می رفتم ولی امروز باید کمی زودتر به خانه باز می گشتم تا در تمیز کردن خانه به مادرم کمک کنم. وقتی به محل کارم رسیدم دوستان و همکارانم همه در تکاپوی استقبال از سال جدید بودند. کارم را که آغاز کردم دوستم پریسا پیش من آمد و با حالت خجالت زده ای: گفت که قرار است با یکی از خواستگارهایش به نام فرزاد ازدواج کند و مراسم عقد هم روز ۴ فروردین باشد. او از من خواست تا در مراسم عقدش شرکت کنم؛ من هم که با شنیدن این خبر خیلی خوشحال شده بودم به خاطر این اتفاق به او تبریک گفتم. هنوز چند روزی نگذشته بود که یک روز در محل کارم متوجه شدم که همکارانم مثل همیشه نیستند و همه ناراحت و نگرانند؟ علت را جویا شدم که آنها گفتند: پریسا دیروز در راه بازگشت به خانه تصادف کرده و در بیمارستان بستری شده است. با شنیدن این خبر اشک از چشمانم سرازیر شد ولی با هر سختی بود آن روز را به پایان رساندم. فردا صبح برای ملاقات پریسا به بیمارستان رفتم ولی چون او در ICU بستری بود اجازه ی ملاقات به من نمی دادند. روی یکی از صندلی های بیمارستان نشستم تا کمی استراحت کنم که ناگاه یاد حرف چند روز پیش پریسا افتادم که برای مراسم عقدش مرا با ذوق و شوق تمام دعوت کرده بود. نگاه مهربان و معصومش هنوز در پیش چشمانم بود ولی نمی توانستم برای او کاری بکنم. از طرفی تنها یک هفته دیگر تا مراسم عقدش باقی مانده بود اما پریسا با همه ی آرزوهایش بر روی تخت بیمارستان خوابیده بود. از بیمارستان بیرون آمدم و به خانه بازگشتم، شب با مادر پریسا تماس گرفتم تا از حال او جویا شوم ولی مادرش با شنیدن صدای من شروع کرد به گریه کردن و گفت که پریسا دچار مرگ مغزی شده و دکترها امیدی به سلامتی او ندارند. خیلی ناراحت شدم طوری که آن شب اصلا نخوابیدم. در روز سال تحویل به اتفاق خانواده ام در کنار سفره هفت سین برای سلامتی پریسا دعا کردیم و از خداوند متعال خواستیم تا بار دیگر به او نعمت صحت و سلامتی را ارزانی دارد. خلاصه با صدای انفجار توپ سال جدید آغاز شد و اعضای خانواده عید را به یک دیگر تبریک گفتند. بعد هم طبق معمول هر سال به سر مزار پدر بزرگم رفتیم ... نیمه های شب بود که با صدای تلفن از خواب پریدم و با تشویش و نگرانی گوشی را جواب دادم؛ مادر پریسا بود گریه می کرد و در همان حالت گریه به من فهماند که پریسا به هوش آمده است. خوشحال شدم و همان موقع سجده شکر به جا آوردم. صبح روز بعد برای عیادت با یک دسته گل به بیمارستان رفتم، مادر پریسا تا مرا دید در آغوشم گرفت. او می گفت که دکترها گفته اند که این یک معجزه است. پیش پریسا رفتم ولی او هنوز نمی توانست حرف بزند فقط تا مرا دید لبخندی زد مثل همان لبخندهای همیشگی. چند روزی گذشت تا این که در روز ۳ فروردین مادر پریسا با من تماس گرفت و گفت که برای مراسم عقد پریسا در بیمارستان حاضر شوم. از این خبر خیلی تعجب کردم ولی مادر پریسا گفت که نامزد پریسا این طور خواسته که تاریخ عقد همان ۴ فروردین ماه باشد و این گونه شد که عید آن سال برای من یک خاطره شیرین و به یاد ماندنی باقی گذارد و باعث شد که بیشتر در زندگی خویش تفکر کنم.
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد توبخند مشکلی گـر تـو را راه بـبـندد، تــو بـخـند
دری که ریشه داشت شکست
حرمت همیشه داشت شکست
یه مادری در این میون
یه بار شیشه داشت شکست
صدا بزن وای مادرم
شعله ی آتیش بود و دود
غلاف و بازوی کبود
یه دست سنگین بی وجود
مادر و سیلی بسته بود
صدا بزن وای مادرم
مرغ تو آشیونه رفت
دیگه چراغ خونه رفت
فرداش پیچید، تو کُل شهر
اون پیرزن جوونه رفت
صدا بزن وای مادرم
اگه علی خون جگره
زیر سر میخ دره
عزا عزاست،وقت عزاست
آخه تشییع مادره
صدا بزن وای مادرم
سلام
ممنون از اینکه قدم رنجه کردین به وبلاگم
سلام اگر موافق تبادل لینک هستین بلاگم رو با عنوان اوای دلتنگی بلینکین و بعد بگین با چه عنوانی بلینکمتون
ممنون
باسلام حضور دوست عزیزم ، سال نوتون مبـــــاااارک! امیدوارم سالی توام با برکت ، سلامتی و موفقیت داشته باشید.... از حضورتون در وبلاگ ثناجون خیلی متشکرم
زندگی آب شدن نیست که من آب شدم
زندگی غرق شدن نیست که من غرق شدم
زندگی گریه و اشک نیست که من کور شدم
زندگی دوست شدن بود که من دور شدم
من زاده شدم به عشق مادر
پرورده شدم به عشق مادر
در دامن او شدم چنین نور
پیوسته شدم به عشق مادر
بوی تن او بهار هر فصل
بشکفته شدم به عشق مادر
تعلیم نمودیم بیاموز
وارسته شدم به عشق مادر
از رنج زمان عبور دادی
نی خسته شدم به عشق مادر
آموخت مرا صبور باشم
دل بسته شدم به عشق مادر
هر ملک به زیر پای مادر
گل دسته شدم به عشق مادر
چون داد مرا ز شیره جان
لب بسته شدم به عشق مادر
در ساحل قلب بی کرانش
وابسته شدم به عشق مادر
او رفت و سکوت من فرو ریخت
سلام....سال نو مبارک...چه خاطره ی زیبایی بود.اولش اشک می ریختم ولی بعدش خوشحال شدم.انشاالله در سال جدید همه خندان باشند....التماس دعا
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
1 زحمتی براتون داشتم .اگه میشه کد گوگل پلاستون رو برام بفرستید.
گوگل پلاستون شیک هستش.
منتظرم .البته اینم بگم که اگه نخواستید میتونید ندید.
خبر بدید.
مرسی
اگر زنی مرد شما را دزدید
هیچ انتقامی بهتر از این نیست که بگذارید نگه اش دارد، چون :
مردان واقعی دزدیده نمیشوند ...!