دختری پس از ازدواج به خانه ی شوهر رفت ولی نتوانست با مادر شوهرش
کنار بیاید و هر روز با او بگو مگو و جر و بحث می کرد. لذا عاقبت پیش داروسازی رفت و گفت سمی به
او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز نیز پس از تاملی کوتاه به او گفت
که اگر سم خطرناکی به تو بدهم و مادر شوهرت کشته شود، همه به تو شک می کنند، لذا
معجونی به تو می دهم که هر روز مقداری از
آن را در غذای مادر شوهر بریزی تا سم کم کم اثر کند و او را از میان بردارد. دارو ساز هم چنین توصیه کرد که باید در این مدت با مادر شوهر خود
مدارا کنی تا
کسی به تو شک نکند. دختر جوان معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز
مقداری از آن را در غذای مادر شوهر خود می ریخت و مهربانا نه به او می داد. هفته ها
گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا جایی که
یک روز دختر نزد داروساز رفت و گفت: آقای دکتر من دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم
حالا او را مانند مادرم خودم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که او را بکشم، خواهش
می کنم دارویی به
من بدهید تا سم را از بدنش خارج کنم. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم نگران نباش،
آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن تو بود که حالا با عشق به مادر
شوهرت از بین رفته است.
منابع این نوشتار محفوظ است.
"ﻏﯿﺮﺕ"
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﻣﯿﮕﻦ
"ﺣﺴﺎﺩﺕ"
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﻢ
"ﻋﺸﻖ"
.ﺗﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﺎﺷﯽ :ﻧﻪ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﻣﯿﺸﯽ ﻧﻪﺣﺴﻮﺩ!!!
سلام دوست گرامی وبلاگ خوبی دارید من شما رو به دیدن وبلاگ خودم دعوت میکنم اومیدوارم خوشتون بیاد خوشحال میشم نظر زیبای خوتون رو برام بگذارید
http://shadmehr-music32.blogsky.com
منتظر نظر زیبای شما هستم
نظر قبلیم مال من بود خواستم خودما معرفی کرده باشم بازم ممنون
واقعا موافقم خیلی وقتا ما از القابی مثل مادر شوهر بدمون میام نه از خودشون -از مطالب زیبایتان متشکرم